کتاب کرگدن

اثر اوژن یونسکو از انتشارات قطره - مترجم: پری صابری-بهترین نمایشنامه ها

مشکل می‌توان اوژن یونسکو را، بهتر از اوژن یونسکو تفسیر کرد. اوژن یونسکو، زاییده‌ی دنیای رهایی و تخیل خویشتن است که بی‌هیچ قید و بندی، با نگاهی گزنده و مضحک دنیا را به تصویر می‌کشاند. با نقب به خود و به من و به تو و دیگری؛ دنیا را می ‌گوید و درباره‌ی نوشته‌هایش می‌گوید:؛
وسوسه‌های متناقض یا مکمل مرا به نوشتن وامی‌دارد: میل به قدرت، نفرت، میل به بخشوده شدن، عشق، دلهره، دلتنگی، سرگشتگی، اعتماد به‌نفس، عدم اعتماد به‌نفس، اطمینان به آن‌چه تایید می‌کنم، نیاز وافر به آگاهی، نیاز وافر به آگاهی دادن، تواضع، تفریح!!! اما اگر برای تفریح بود، این مشقت، این خستگی غیرقابل تحمل، زمانی که کار می‌کنم، از برای چیست؟
مسلما نوشتن نمایش‌نامه کار بسیار دشواری است. باید جان کند. باید قلم به دست گرفت که بسیار سنگین است... ؛


خرید کتاب کرگدن
جستجوی کتاب کرگدن در گودریدز

معرفی کتاب کرگدن از نگاه کاربران
@وای بر روزگار کسی که بخواد اصالت خودشو حفظ کنه...باشه به درک. در مقابل همه از خودم دفاع میکنم.......در مقابل همه. من آخرین آدمم. و تا آخر هم آدم می مونم. من تسلیم نمی شم.@

اولین خوانش من از اوژن یونسکو نویسنده و نمایشنامه نویس فرانسوی رومانیایی تبار......نمایشی در سه پرده با شرکت یک انسان و قبیله ای از آدمیان همه سوار بر موج بی اصالتی....پرده اول در کافه ای کوچک در یکی از شهرهای پاریس از دیدار دو دوست یکی خوشپوش و سرزنده, ژان, و دیگری بهم ریخته و دور از زمان, برانژه.....دیداری که از صحبت درباره میخواره گی برانژه آغاز شده و به شکلی فلسفی ادامه پیدا میکند و با عبور یک کرگدن و بعد دو بهم میریزد......

پرده دوم بر حول عبور این دو کرگدن از میان شهر و تعجب و وحشتی که ایجاد کرده بودند در محل کار برانژه به اتفاق چند همکار و رئیس شرکت میگذرد.....صحبتی که با مشاهده کارمندی که به کرگدن تبدیل شده است قطع شده و به حوادثی دیگر می انجامد....و پرده سوم یا آخر که از دگردیسی ژان در مقابل چشمان برانژه و بعد تبدیل مردمان شهر یکی یکی به کرگدن و استقامت و پایداری برانژه در تبدیل به کرگدن و خطابه انسان بودنش میباشد......

در لحظه اول شاید که نه ولی در ادامه و در نهایت داستان به وضوح از احوال آدم امروزی و همیشگی سخن میگوید....آدمی که مثل گوسفند به دنبال رمه در حال حرکت است و هرموجی میتواند او را با خود ببرد یا از ترس, یا اطاعت, یا فریفتگی و یا اشتیاق بدست آوردن قدرت و ثروت..... در این بردن تنها مطلب بی ارزش هویت و اصالت است....اصالت وجود انسانی که برای پیوستن به موج همگونی باید به زیر پا گذاشته شود....برای کسانی که مثل برانژه از این موج تبعیت نمیکنند و سعی در نگهداری آنچه که هستند را دارند راه بسیار دشوار و جاده تنها و بی همدم خواهد بود.....

برانژه که از اول هم با نگاه و احساسی عمیق تر به زندگی نگاه میکرد و دلهره زیستن او را به چالش کشیده بود حالا برای نپیوستن به این کرگدن زدگی باید با خشم و ترس و فریاد از این مسیر عبور میکرد....باید گوش هایش را میبست تا صدای نفیر این موجودات غول آسا را نشنود....باید خودش را در اتاقش زندانی میکرد تا دچار هجوم این موج نشود و باید از درون میگریست تا که رفتن دوستان و نزدیکان و حتی عشقش را به این موجودات غیرواقعی و همه از یکدست باور نمیکرد.....

اوژن یونسکو این نمایشنامه را درسال 1959 و به باوری در جواب به فاشیست و کمونیست و حزب هایی از این دست نوشته و شاید در به تصویر کشیدن مردمانی که گروه گروه به نازی ها پیوسته و به دنیای خود خیانت کرده بودند....انتخاب کرگدن از میان تمام موجودات انتخابی زیرکانه بوده که کرگدن حیوانی است که در عین بزرگی و قدرت بی بهره از تفکر و همیشه در مرداب و لجن غوطه ور است.....حیوانی خطرناک که نقطه دید ضعیفی دارد و همیشه آغشته به کنه و انگل است......دنباله روی کردن و تغییر ماهیت دادن از نظر یونسکو به هیچ چیزی نمیتواند شبیه باشد به غیر از همین موجود غول آسا و وحشتناک.....

با وجود اینکه تئاتر یونسکو تئاتری ابزورد است کرگدن از نقطه نظری دیگر حائز اهمیت است و آن از دست دادن استقلال انسانی است....بخشیدن آنچه که هستیم و داریم به بهایی ناچیز فقط برای عقب نماندن از قافله....این نمایش که به کرات در سراسر جهان به روی صحنه رفته است با خود پیامی دارد همیشگی که میتوان آن را به تمام دوران ها و تمام آدمیان تعمیم داد....به غیر از پرده اول که برای من نامفهوم و بهم ریخته بود در ادامه نمایش را دوست داشتم و از به تصویر کشیدن این معضل انسانی بسیار لذت بردم

@اگه این واقعه یک جای دیگه اتفاق افتاده بود مثلا تو یک مملکت دیگه, و ما خبرشو توی روزنامه ها می خوندیم اون وقت آدم می تونست با خیال راحت راجع بهش بحث کنه. می تونست این مسئله رو از تمام زوایاش بررسی کنه و نتیجه ی منطقیشو بیرون بکشه. می شد جلسات بحث و انتقاد دانشگاهی راه انداخت, دانشمندها رو خبر کرد......حتی آدمهای توی کوچه رو.....اون وقت خیلی جالب میشد......ولی وقتی خودت تو واقعه گیر کردی, وقتی خودت ناگهان در مقابل حقیقت خشن وقایع قرار گرفتی, اون وقت نمی تونی خودتو مستقیما سهیم حس نکنی...آدم سخت تر از اون غافلگیر شده که بتونه خونسردی خودشو حفظ کنه. من غافلگیر شده ام. غافلگیر شده ام. غافلگیر شده ام, باورم نمی شه.@

مشاهده لینک اصلی
نمایشنامه سه پرده ای کرگدن یکی از مهم ترین آثار یونسکو و اثری مطرح در سبک ابزورد به شمار می رود. قهرمان داستان کاراکتری به نامبرانژه است که به جز کرگدن، در سه اثر دیگر یونسکو : عابر هوایی، شاه می میرد (در نقش شاه برانژه اول) و قاتل بی مزد (در نقش قهرمانی ساده لوح) حضور دارد. برانژه ی کرگدن، یک کارمند دون پایه در بخش تولید یک شرکت انتشارات حقوقی (مانند خود یونسکو) است. او عاشق یکی از همکارانش به نام دیزی شده که محبوبیت زیادی میان دیگر کارمندان دارد. برانژه یکشنبه صبح با دوستش ژان مشغول صحبت است که ناگهان آن ها کرگدن هایی را می بینند که در خیابان مشغول تاخت و تازند. اندک اندک تعداد کرگدن ها بیشتر شده و سپس مشخص می شود این مردم شهر هستند که دچار بیماری کرگدن شدگی می شوند. در پایان نمایش تنها برانژه و دیزی انسان باقی می مانند که دیزی نیز تاب مقاومت در برابر میل به کرگدن شدن را از دست می دهد و برانژه را تنها می گذارد. در میانه نمایش برانژه در می یابد که کرگدن شدن امری دل بخواهی ست. بعضی شخصیت های نمایش پوست ضخیم و شاخ کرگدن را اختیار می کنند، زیرا نیروی حیوانی و صراحت کرگدن را تحسین می کنند. عده ای نیز بر این عقیده هستند که برای برقراری ارتباط با کرگدن ها و فهمیدن زبان آن ها باید مانند خود آنان شد(شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی). گروهی دیگر مانند دیزی نمی توانند در برابر جاذبه همرنگی و سازگار شدن مقاومت کنند و به کرگدن شدگی تن می دهند(خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو). وضعیت برانژه در پایان نمایش یادآور وضعیت گریگور سامسای کافکاست، معیار هیولا یا طبیعی بودن متغیر و وابسته به جامعه است،در جایی که همه کرگدن شده اند، انسان بودن امری ست هیولایی (خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو). برانژه نیز در پایان نمایش تصمیم می گیرد کرگدن شود ولی در لحظات آخر پیشمان شده و نطقی کوتاه در باب مقاومت آخرین انسان ایراد می کند. همین اجرای ناهمگون و متضاد برانژه کافی ست تا فضای کلی نمایش روشن شود
به نظر می رسد پیوستن دوستان و اقوام یونسکو به گروه های فاشیستی در حوالی سال 1938 نظیر گارد‌آهنین در نوشتن این اثر تاثیر زیادی داشته است. خودش در این باره می گوید:
مثل همیشه به وسواس های شخصی ام بازگشته ام. یادم می آید که در طول زندگی بارها از آنچه که شاید بشود نام آن را عقیده رایج گذاشت ضربه خورده ام. از توسعه ناگهانی آن، قدرت گسترش و مسری بودنش. مردم می گذارند تا به ناگاه مذهب، مسلک یا تعصب جدیدی آنها را تحت سلطه خود در آورد. در چنین زمانی ما شاهد دگرگونی روحی تمام عیاری می شویم. نمی دانم شما به آن توجه کرده اید یا نه اما وقتی دیگر عقاید آدم ها با شما یکی نیست، وقتی دیگر نمی توانید خودتان را از طریق آن ها بفهمید، ادم خیال می کند با غول ها طرف شده، مثلا با کرگدن ها. آن ها ترکیبی از صراحت و درنده خویی هستند و نهایتا وجدان را در شما می کشند و تاریخ به ما نشان داده که در این ربع آخر قرن، آدمها نه تنها دگرگون شده و ما را یاد کرگدنها می اندازند، بلکه واقعا کرگدن شده اند

نمایش کرگدن هیچ پیام اخلاقی ای را منتقل نمی کند زیرا نمایش نامه نویس معلم اخلاق نیست. هنرمند صرفا نمایش هایی می نویسد تا در آن حرفی زده باشد (هنر برای هنر) نه اینکه معلم وار پیام بدهد. بنابر عقیده یونسکو هر اثر هنری که ایدئولوژیک باشد بی معنا می شود، حقیرتر از نظریه ای که داعیه آن را دارد، نظریه ای که قبلا به زبان خاص خودش، یعنی برهان جدلی بیان شده است (در تضاد با برشت و گورکی)
کرگدن پیش از آنکه رساله ای علیه سازگاری با عرف و بی تفاوتی باشد، حمله‌ای است به خرده سرمایه داری، تشخص دادن به اندیشه ها و شعارهای مورد قبول، سازگار شدن با جامعه، پذیرش شعارها توسط توده ها و تبدیل آدمها به آدمک هایی کنترل شونده. انسان هایی که دیگر نمی توانند حرف بزنند،حرف نمی زنند زیرا نمی توانند فکر کنند، فکر نمی کنند زیرا دیگر احساسشان برانگیخته نمی شود. آن ها دیگر نمی توانند باشند، می توانند هرکسی بشوند، آن ها با از دست دادن هویتشان، هویت دیگری را به خود می گیرند، آن ها جای یکدیگر قرار می گیرند. چنانکه در پایان نمایش برانژه و دیزی عینا دیالوگ های پیشین یکدیگر را تکرار می کنند.

در این نمایشنامه نیز مانند دیگر آثار یونسکو تصاویر مشهودی از اضظراب، یاس، ندامت، تاسف، و از خودبیگانگی نمایش داده می شود. این کنش منحصر به بازیگران نیست و یونسکو تلاش نموده تا کنش را از دیالوگ به واژه های بصری (مانند صحنه و دکور، اشیا و به هم ریختگی ارتباط عناصر نمایش با هم) منتقل کند

یونسکو نیز مانند بکت از الگوی خاصی برای شخصیت هایش استفاده می کند. در آثار یونسکو نقش مکمل قهرمان داستان یک زن است که نقش حمایت کننده و مشوق ولی آزاردهنده برای مرد دارد.(مانند خدمتکار زن/ استاد مرد در نمایشنامه درس یا برانژه و دیزی در کرگدن). شخصیت ها علیرغم آنکه در جامعه ای یکپارچه ( خانواده، اداره، شهر) زندگی می کنند، اما تنها هستند و خانواده نیز خود عامل فشاری برای سازگاری و همرنگی با جامعه است. درون‌مایه های اصلی آثار وی نیز تنهایی و انزوای فرد است، اما می توان موارد مهم دیگری را نیز نام برد: مشکل انسان در برقراری ارتباط با دیگران، محکوم بودن به تحمل فشارهای منحط بیرونی و درونی، اضطراب های ناشی از عدم هویت و مرگ
یونسکو مخالف ساختار منطقی و موزون نمایش سنتی است. او در این ارتباط می گوید:
شیوه تئاتر باید وارد کردن شوک های درست و حسابی باشد واقعیت، آگاهی بیننده و ابزار عادتی تفکر(زبان) باید به دور انداخته شود،به هم بریزد، واژگون گردد تا ناگهان بیننده با ادراک جدیدی از واقعیت روبرو شود. بنابراین همه چیز در نمایش جایز است. نه تنها زندگی بخشیدن به شخصیت ها، بلکه عینیت دادن به اضطراب ها و اشباح درونی شان. بنابراین وارد کردن اسباب صحنه در بازی، جان دادن به اشیا و روح بخشیدن به نمادها و عینی کردنشان نه تنها جایز است، بلکه عاقلانه هم هست. درست مانند حرکت دست و صورت در لال بازی که وقتی کلمه ها کافی به نظر نمی آیند جای آنها را می گیرند، اسباب صحنه هم می توانند به نوبه‌ی خود این‌ها را تشدید کنند

از این صحبت ها چنین نتیجه می شود که باید نقش زبانتا حدی کمرنگ گردد. در تئاتر ابزورد زبان با هدف در تعارض نیست، بلکه فقط عنصری است میان بسیاری عناصر دیگر که نویسنده می تواند کاملا آزادانه با آن ها برخورد کند، کنش را مخالف متن قرار دهد و یا زبان شخصیت ها را به کلی تکه تکه کند. و این وسیله ای است در خدمت الگوی تشدیدی که تئاتر یونسکو را بارز می کند .با رساندن زبان به مرز طغیان می توان آن ها را به دست مایه ای تئاتری بدل کرد. برای اینکه به تئاتر معیار حقیقی اش را ببخشیم، معیاری که تنها در افراط وجود دارد، باید خود کلمه ها را به حدود نهایی شان برسانیم.زبان باید تا مرز انفجار برود یا به دلیل ناتوانی اش در بیان معانی به کلی نابود شود
الگوی تشدیدی یونسکو در نمایشنامه نویسی بدین صورت است: از کمدی شروع کردن و به سمت تشدید و التهاب تدریجی پیش رفتن تا در نهایت به همان جایی بازگردد که شروع شده( مانند نمایش درس و آوازخوان طاس). تشدید، شتاب، انباشتگی، تکثیر تا سر حد جنون تا آنجا که تنش روانشناختی غیرقابل تحمل شود و این خود یادآور الگوی ارگاسم نیز هست. به دنبال ارگاسم باید آرامش و افسردگی پس از آن بیاید و این به صورت خنده نمود پیدا می کند. دلیل کمدی بودن نمایش های یونسکو نیز همین امر است. یونسکو در این ارتباط می گوید:
تا آنجا که به من مربوط است، هیچگاه نتوانسته ام آن چیزی را بفهمم که میان کمدی و تراژدی تفاوت ایجاد می کند. با اینکه کمدی شهود بیهودگی ست اما به نظر من بیشتر از تراژدی منشا ناامیدی است. کمدی راه چاره ای نشان نمی دهد. می گویم منشا ناامیدی اما در واقع فراتر از ناامیدی یا امید است

بی تکلفی و وضوح طنز ما را از امر تراژیک یا بیهودگی وضعیت انسان آگاه می کند. این نه فقط به خاطر خود روح انتقاد است، بلکه طنز تنها امکان ما برای جدا کردن خودمان از وضعیت تراژی-کمیک انسانی مان و بیهودگی بودنمان است، اما فقط بعد از اینکه بر آن فایق آمدیم، جذبش شدیم و درکش کردیم. آگاه شدن از آنچه هولناک است و خندیدن به آن ، مسلط شدن بر آن هولناکی است. منطق خودش را در بی منطقی امر عبثی نشان می دهد که ما از آن آگاه شده‌ایم. خنده حرمت هیچ تابویی را نگاه نمی دارد.

اما مخالفان یونسکو این نظریات را یک تهدید جدی علیه رئالیسم (مخصوصا نمایش رئالیسم اجتماعی) تلقی می کنند:

خطر وقتی روی می دهد که این دیدگاه به عنوان دروازه ورود به تئاتر اقبال عام یابد و دنیای جدید را از ایمان اومانیستی به منطق و علم دلسرد کند و باعث شود اعتماد به انسان ها برای همیشه از میان رود.(که باید همینطور هم باشد.)

یونسکو نویسنده ای شدیدا شهودی است و نمایش هایش تجسم جهان خاص کابوس هایش است. دنیا از دید وی از بعد متافیزیکی خالی شده و انسان حس رازآبود وجودی خویش را از دست داده، بنابراین امکان دریافت هرگونه شهودی از وی سلب شده است. اما شهودی که یونسکو از آن صحبت می کند شادی آور و وجدآسا نیست،بلکه برعکس، شهودی پر از یاس است:
ما امید به درمان شدن یا تسکین یافتن را نداریم. ما درد مشترکی داریم. در این صورت چرا این ها را در نمایش اقرار می کنیم؟ چه فایده ای دارد؟ به این دلیل که با تمام این ها ما نمی توانیم به آگاهی نرسیم. به آگاهی تیزتری از واقعیت، از واقعیت بدبختی وجود داشتن(بودن)، از این واقعیت که وضعیت بشری غیرقابل قبول است


تئاتر یونسکو تئاتری شاعرانه با دغدغده انتقال تجربه‌ی بودن است، که این به دلیل مفهومی،کلی و عقیم بودن زبان امری به غایت دشوار است

از نمایشنامه گرگدن دو فیلم اقتباسی ساخته شده است: کرگدن ها به کارگردانی تام اهارگان (1974) و زامبی استریپرز به کارگردانی جی لی( اقتباسی بسیار ضعیف و مضحک)

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب کرگدن


 کتاب پیرنگ پنهانی
 کتاب در کمین خدایگان
 کتاب افاضات همایونی
 کتاب بازینامه دادرسان
 کتاب مرگ یزدگرد
 کتاب نمایشنامه سهراب