کتاب ضیافت

اثر افلاطون از انتشارات جامی(مصدق) - مترجم: محمدابراهیم امینی فرد-بهترین نمایشنامه ها

سخن در خصوص عشق


خرید کتاب ضیافت
جستجوی کتاب ضیافت در گودریدز

معرفی کتاب ضیافت از نگاه کاربران
سمپوزیوم/ضیافت رو بزبان اصلی نخوندم و ترجمه‌ش بانگلیسی رو خوندم و پس در مورد نثرش حرفی نمیتونم بزنم. اما پیشنهاد کوچکم اینه که ترجمه جوئت رو بخونید. اما سمپوزیوم همونطور که مشهوره در مورد یک شب‌نشینیه که توش شراب میخورند و در مورد عشق حرف میزنند. موقعیت واقعا اغراق‌آمیزه، قبول کنیم. بهرحال سقراط و چن نفر دیگه نشسته‌ند و هرکی نظرشو میگه و سقراط هم نظرشو که کلش نقل قول از فرد دیگریست رو میگه. این شکل پرداختش بموضوع یکم ریتمش کنده ولی بطور کلی از بامزگی خالی نیست. من بعنوان ادبیاتی واجب ندیدم طرفی ازین اثر بربندم و با توجه باینکه فلسفه‌خوان نیستم رو بامزگیها و قشنگیها تمرکز کرد. بجای اینکه مثل یک عاشق بدانش (فیلسوف) بحرفهای سقراط ریز بشم ازون تیکه‌ای خیلی خوشم اومد که آریستوفانس نظرشو در مورد عشق گفت. اولا که اول که نوبت بآریستوفانس میرسه آریستوفانس سکسکه داره نمیتونه حرف بزنه. دکتر جمع بهش میگه نفستو نگه دار، نشد آب قرقره کن، نشد دماغتو قلقلک بده عطسه‌ت بگیره. این دیگه ردخورد نداره حتما قطعش میکنه. تکرار میکنم اینها قبل از میلاد مسیح نوشته شده. اما نظراتش در مورد عشق تقریبا مثل این بود که دارم عجایب‌المخلوقات میخونم. منطقی‌ترین حرفی که میزنه میگه بنظر من آدمها هیچوقت (خدای) عشق رو درک نکرده‌ند. اگر کرده بودند که تا میتونستند قربونی میکردند و براش معبد میساختند. اما یکم ازین پایینتر میگه آدمها فرزندان ماه و خورشید و زمینند، بخاطر همین اول همه گرد و کروی بودند و مثلا چهار دست و چهار پا داشتند، بعدا زئوس برشون خشم میگیره و نصفشون میکنه دارای دودست دوپا میشند اما ظاهرا احساس ناکاملی درشون میمونه. اینه که هی میرن همدیگه رو پیدا میکنند همدیگه رو بغل میکنند و انقدر باین مشغول میشند که بهیچ کار دیگه نمیپردازند و بیم این میره که از گرسنگی بمیرند؛ درین حد که از آسمون دلشون برحم میاد و فکر چاره میکنند. مثلا این قشنگ رو در همین اثنا میگه:
Each of us when separated, having one side only, like a flat fish, is but a indenture of a man, and he is always looking for his other half.
طرفه اینکه همین آقای آریستوفانس با همین مقدمات باین میرسه که مردانی که علاقه بهمجنس دارند مردانگی‌شون بیشتره و در حد کامله. بطور کلی توی ضیافت چیزهایی که در مورد عشق بپسر نوجوان مطرح میشه و احیانا برتر دونستنش از دیگر صورتهای عشق دوبار از شاهدبازی که معرف حضوره تکان‌دهنده تره.
دیگر جایی که خیلی بامزه بود جاییه که یکی از معشوقهای سقراط دیروقت بجمع میپیونده و با حالت بازیچهٔ دست کودکانم کردی میشینه و پاکباخته میگه من چه حرفی از عشق بزنم من میخوام از سقراط حرف بزنم برا من عشق همینه. و شروع میکنه غر زدن و خاطره تعریف کردن.
نهایتا هم راوی داستان خوابش میبره و دو سه جمله در مورد وضعیت صبح بعد بیداریش میگه و کتاب تموم میشه.

مشاهده لینک اصلی

ما وجود یک موجود زنده ای را از کودکی تا پیری همیشه به یک نام می خوانیم و آن ها را همانند یکدیگر می شماریم.
در حالی که او هرگز همان نیست که پیش از آن بوده است. بلکه مدام در حال تغییر و دگرسانی است. یعنی مو گوشت و استخوان و خون و خلاصه همه ی اعضای بدنش دائماً در حال تغییر و دگرگونی است و این تغییر و دگرسانی، نه تنها در بدن، بلکه در روان ما نیز جاری و ساری است.
یعنی در بدن ما مدام کار فرسودگی و رویش دوباره ادامه دارد و همچنین در جان و روان ما.
در همه ی وجود ما حتی اخلاق و آرزوها و پندارها و شادی ها و آلام و بیم و امیدهای ما. هیچ کدام آن نیستند که در گذشته بودندو مدام دستخوش تغییر و دگرسانی هستند و پیوسته جای خود را به چیزهای تازه می دهند.

یکی به وجود می آید و دیگری از بین می رود و شگفت تر از همه اینکه حتی شناخت هایمان نیز هرگز به یک حال پایدار باقی نمی مانیم و هنگامی که گمان می کنیم درباره ی یک مطلب به اندیشه فرو می رویم، در همان لحظه آگاهیم که شناخت ما از بین رفته است. زیرا فراموشی در واقع از بین رفتن شناسایی است و از راه یادآوری، شناخت تازه ای به جای آنکه از بین رفته است، در ما ایجاد می شود؛ به نحوی که به نظرمان چنان می رسد که این شناسایی جدید همان شناسایی گذشته است.


مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب ضیافت


 کتاب پیرنگ پنهانی
 کتاب در کمین خدایگان
 کتاب افاضات همایونی
 کتاب بازینامه دادرسان
 کتاب مرگ یزدگرد
 کتاب نمایشنامه سهراب